کلامی نو، سطر و صفحهای دیگر، کتابی تازه گشوده میشود، تولدی رقم میخورد و انسان چشم میگشاید به روی جهانی که در انتظار اوست تا او را در سرنوشت خویشتن سهیم کند.
در روزگار شادی و اندوه، در کامیابی و رویش، در شکوه و شگفتی و در تلخ کامی و غم.
هستی، آهنگهای بسیار دارد، پردههای بیشمار، آواهایی که باید شنید و نواهایی که باید شناخت، باید به ضرب آهنگ آن پی برد و به رمزهای جاودانهاش دل سپرد.
نشانهها چشم به راهند تا انسان فراخوانده شود تا به دور دست نظر دوزد و خود را آماده کند، با تمام وجود، مهیا و مجهز برای رفتن، برای گام نهادن در راه و بی راه، برای گریختن از بیم ها، دلشوره ها و ترس ها و تردید ها، برای فرو رفتن و فرا رفتن، عبور از مرزها و گذر از بینهایت به اقلیم(کشور، ولایت) پررنگ رویا، به سرزمین مکاشفات، به دیار(خانه، محل) دریافتها، به سوی فهمی عمیقتر و هدایت جهان به سوی هر آنچه میخواهی.
کوشش بسیار برای دانستن یک راز، کلیدی برای دستیابی به همه چیز.
هر کس مرکز جهان خویشتن است، نقطه توأمان(دوقلو، دوهمزاد) آغازها و پایانها، او ارزشهای خود را بنا مینهد و هویت خویش را شکل میدهد.
آیا ما پدید آورندگان شرایطیم و یا خود پدیدهای برآمده از آن، مرزهای اختیار ما کجاست و دستهایمان در کدامین وادی(دره، صحرا) از نیرو عاری(برهنه، لخت) میشود.
در دنیای روابط تاریک، در جهان چراغهای خاموش، در وادی متروک انسانهای تنها با مناسباتی مخدوش، چه کسی میخواهد در فردگرایی خود فرو رویم، در دنیای ذهنیات شناور بمانیم و جهان درون را به معیاری تردیدناپذیر بدل سازیم.